یاد آنروز که ما را به اسارت بردند هر چه گل بود از آن باغ خزان پژمردند
یاد آنروز که ایثار تماشایی بود عمه ام در دل بازار تماشایی بود
یاد آنروز که رخسار همه نیلی بود هر که می گفت حسین پاسخ او سیلی بود
دل من گریه به احوال سکینه می کرد عمه ام در همه دم یاد مدینه می کرد
نرود لحظه ای از خاطر من غمهایش زینب و قتلگه و ناله یا زهرا
ای که با من هستی و من از تو دورم ای نگارم دورم از خود با گناهان ای که هستی در کنارم
ای که با من هم نشینی با سرشت ما عجینی روی چشمانم قدم نه تا سرشکم را ببینی
ای تمام آرزویم بهر تو در جستجویم کی شود رویت ببینم درد دلهایم بگویم